0
4 out of 5 stars
rating
امیرحسین مدیر یک شرکت پخش دارویی است که متعلق به همایون فرزین میباشد. امیرحسین از کودکی در خانه همایون فرزین بزرگ شدهاست و عاشق آیدا دختر فرزین است. پسر فرزین که از امیرحسین کینه به دل دارد و رابطهاش با پدرش خوب نیست و به کمک دوستانش از شرکت پدرش دزدی میکند که در حین آن امیرحسین سر میرسد و با ضربه دزدان به کما میرود و سعی میکنند جسد او را در مکانی دور از بین ببرند. شواهد و مدارک دزدی علیه امیرحسین گواهی میدهد. اما روح او که اکنون از جسمش جدا شده با حضور در رویاهای آیدا، دختر فرزین و معشوقه خودش سعی میکند آنان را مطلع سازد که در گندمزاری در ۵ کیلومتری بهشت زهرا در حال مرگ است، نهایتاً امیرحسین با کمک روح دختری به نام مینا که در حال زندگی نباتی است، آیدا را از محل جسدش باخبر میسازد و با انتقال به بیمارستان نجات مییابد. در این میان همایون فرزین پدر آیدا نیز بر اثر سکته قلبی میمیرد و روحش آیدا و همسرش را به امیرحسین میسپارد. امیرحسین هم پس از آن که بهبود مییابد نزد والدین مینا رفته و با دادن نشانیهایی از او آنان را قانع میکند که اعضای بدن دخترشان را که خودکشی کردهاست، اهدا کنند.مینا نیز که شاد است به خواب امیرحسین آمده و از او تشکر میکند